نویسنده: احمد پاکتچی

 

2. من لا یحضره الفقیه

در مورد «من لایحضره الفقیه» باید گفت که یک مقدار وضع این کتاب واضح‌تر و روشن‌تر از کافی است. به هر حال این کتاب به دوره‌ای تعلق دارد که این مقدار ابهام را در مورد آن نداریم.

1-2. منابع من لایحضره الفقیه

در کتاب من لایحضره الفقیه دو بخش وجود دارد که به روشنی اطلاعاتی را در مورد منابع این کتاب در اختیار ما قرار می‌دهد. بخش اول بر می‌گردد به مقدمه ابن بابویه بر این کتاب که اهم منابع خودش چه بوده است. شاید خالی از فایده نباشد اگر یک اشاره کوتاهی به این لیست بکنم.
عبارت ایشان این است: «و جمیع ما فیه مستخرج من کتب المشهوره، علیها المعوَّل و الیه المرجِع» (1) که شروع به ذکر کتب می‌کند «مثل کتاب حریز بن عبد الله السجستانی» - اسم این کتاب، کتاب الصلاه است که یک تک نگاری حدیثی در باب نماز است و از قدیمی‌ترین کتب امامیه است چون حریز از اصحاب امام جعفر صادق (علیه السلام) است - و «کتاب عبید الله بن علی الحلبی»- این کتاب یکی از مهمترین کتب حدیثی امامیه مشتمل بر مشهورات است که از منابع کلینی هم بوده است - «و کتب علی بن مهزیار الاهوازی و کتب حسین بن سعید»- کتب علی بن مهزیار اهوازی در کنار کتب حسین بن سعید اهوازی که هر دو اهوازی هستند و در واقع متعلق به یک مکتب با عمر خیلی کوتاه در شهر اهواز هستند که در قرن 3 به وجود آمده بود و کتب این دو تقریباً از جنس خود کافی است، یعنی بین احادیث مشهور و نوادر جمع کرده است البته نه با این حجم و طبیعتاً از نظر حجمی، با کافی قابل مقایسه نیست.
کتب حسین بن سعید مجموعاً شامل 30 کتاب بوده یعنی 30 موضوع مختلف و کتب علی بن مهزیار 4 موضوع اضافه‌تر از کتب حسین بن سعید داشته است - «و نوادر احمد بن محمد بن عیسی»- و نه کتاب نوادر محمد بن احمد بن یحیی - «و کتاب نوادر الحکمه تصنیف محمد بن احمد بن یحیی بن عمران الاشعری و کتاب‌ الرحمه لسعد بن عبد الله»- کتاب الرحمه‌ی سعد بن عبدالله اشعری یکی از جوامع قرن سوم است - «و جامع شیخنا محمد بن حسن بن ولید» که اصلی‌ترین استاد ابن بابویه است که جامعی داشته که بعد از کافی و قبل از «من لا یحضره الفقیه» نوشته شده و متأسفانه الان باقی نیست. اگر این کتاب الان باقی بود حلقه مفقوده‌ای را در اختیار داشتیم و وضعمان بهتر بود. شاید اگر این کتاب باقی بود، خودش یکی از کتب اربعه می‌شد و مثلاً ما کتب خمسه داشتیم، ولی متاسفانه باقی نمانده است - «و نوادر محمد بن ابی عمیر»- که جزء همان کتاب مصنف ابن ابی عمیر است. آن مواردی که از بین رفته بود، جزء اصول او بوده اما نوادر ابن ابی عمیر باقی بوده که ابن بابویه به صراحت می‌گوید که این کتاب را در اختیار داشته و از آن استفاده کرده است - «و کتب المحاسن لأحمد بن ابی عبدالله البرقی»- که جزء اصلی‌ترین منابع کلینی است - «و رساله ابی رضی الله عنه إلی»- کتاب علی بن بابویه، پدر ابن بابویه که خطاب به پسرش نوشته که آن را هم به عنوان یکی از منابع استفاده کرده است.
این کتاب‌ها اصلی‌ترین منابع ابن بابویه در کتاب «من لا یحضره الفقیه» است. خیلی خوب است که خود او دقیقاً این کتاب‌ها را معرفی کرده و می‌بینیم از نوع منابعی که در مورد کافی ذکر کردیم خیلی فاصله ندارد و حتی گاهی اوقات دقیقاً عین منابع در آنجا هم مورد استفاده قرار گرفته است.
نکته دیگری که به ما کمک می‌کند منابع ابن بابویه را بهتر بشناسیم به یک ملحقی بر می‌گردد که ابن بابویه به کتاب من لایحضره الفقیه اضافه کرده است. او بعد از این که کتاب النوادرِ «من لا یحضره الفقیه» تمام می‌شود، تیتری را با عنوان کتاب المشیخه (2) می‌آورد. او در این کتاب ذکر می‌کند که تمام کتاب‌هایی را که سلسله سندشان به صورت کوتاه شده نوشته، سلسله سند کاملشان به چه صورت بوده است.
این نمونه‌هایی را که اول کتاب ذکر کرده تک تک بررسی کرده‌ام که شواهد بسیار زیادی در کتاب «من لا یحضره الفقیه» وجود دارد که نشان می‌دهد، ابن بابویه دقیقاً در کتاب‌هایی که در اختیار داشته نگاه می‌کرده، و سند با هر چه که شروع می‌شده، همان را در «من لایحضره الفقیه» می‌نوشته و از اول شروع نمی‌کرده بگوید: اخبرنی ابی عن سعد بن عبد الله عن فلانی عن فلانی بلکه مستقیماً می‌نوشته مثلاً عبیدالله الحلبی عن الصادق (علیه السلام)، که ظاهراً شبیه احادیث مرسل است ولی آخر کتاب می‌گوید: «و ما رویتُه عن عبید الله الحلبی فأرویه بطُرُقی مثلاً فلانی از فلانی و....
این کار دو حسن دارد: اولاً این که سلسله سندها وصل می‌شود و مشکلی بوجود نخواهد آمد.
ثانیاً دقیقاً می‌توانیم بفهمیم شیخ صدوق از چه منابعی استفاده کرده یعنی اصالت (3) منابع هم به این ترتیب به هم نخورده است و این شیوه، کمک بسیار زیادی می‌کند برای تشخیص این که غیر از این چند منبعی که ابن بابویه در آغاز کتاب ذکر کرده، چه منابع دیگری مورد استفاده او بوده است. بنابراین در مورد شناخت منابع ابن بابویه اطلاعات خوبی داریم.

2-2. مبنای گزینش ابن بابویه

ابن بابویه در مورد مبنای گزینش توضیح مختصری در مقدمه می‌دهد.
اولاً ذکر می‌کند که مسافرتی به شهر ایلاق داشتم (4). وقتی به آنجا رفتم یکی از سادات ایلاق را دیدم که شیعه‌ی اثنی عشری بود و از رفتن ما بدانجا خیلی خوشحال شد و نهایتاً با من صحبت کرد و کتابی را از محمد بن زکریای رازی به من نشان داد به نام «من لایحضره الطبیب» که یک کتاب خود آموز طب بود تا هر کسی که طبیب نزدیکش نیست، بتواند با مراجعه به این کتاب مشکلات طبی‌اش را حل کند. آن سید گفت: ما اینجا عالمی از علمای امامیه نداریم و چه خوب است که شما کتابی برای ما با عنوان «من لایحضره الفقیه» بنویسید تا اگر کسی فقیه در اطرافش نبود خودش بتواند نیازهای فقهی‌اش را برطرف کند. ابن بابویه هم متقاعد می‌شود و تصمیم می‌گیرد این کار را در همین مسیر انجام دهد. اصلاً خود این نکته نشان می‌دهد که ابن بابویه این کتاب را برای مخاطبی نوشته که عملاً طبق این رساله عمل کند و قرار نیست این احادیث را دوباره مورد ارزیابی سندی قرار دهد و ببیند کدام یک صحیح و کدام یک صحیح نیست.
دست کم این قدر می‌توانیم با اطمینان اظهار نظر کنیم که از نظر خود ابن بابویه، کتاب «من لا یحضره الفقیه» کتابی است که احادیثش برای خود ابن بابویه حجت است، یعنی او مجموعه‌ی احادیث این کتاب را معتبر می‌داند. اگر چنین باشد، ابن بابویه حتماً به یک گزینش دست زده و هر نوع حدیثی را در این کتاب نقل نکرده است. اما مبنای او چه بوده است؟
ایشان بعد از این که می‌گوید از من خواستند که چنین کتابی بنویسم، می‌گوید تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم. او می‌گوید: «وَ سَألَنِی أن أصَنِّفَ لَهُ کِتَاباً فِی الفِقهِ وَ الحَلَالِ وَ الحَرَامِ وَ الشَّرَائِعِ وَ الأحكَامِ مُوفِیاً عَلَى جَمِیعِ مَا صَنَّفتُ فِى مَعنَاهُ وَ أتَرجِمُهُ بِکِتَابِ مَن لَایَحضُرُهُ الفَقِیهُ - لِیَکُونَ إِلَیهِ مَرجِعُهُ وَ عَلَیهِ مُعتَمَدُهُ وَ بِهِ أخذُهُ وَ یَشتَرِكَ فِى أجرِهِ مَن یَنظُرُ فِیهِ وَ یَنسَخَهُ وَ یَعمَلَ بِمُودَعِهِ هَذَا مَعَ نَسخِهِ لِأكثَرِ مَا صَحِبَنِی مِن مُصَنَّفَاتِی (5)»
او بر اساس چه چیزی این کتاب را نوشته است؟ بر اساس مصنفاتی که همراهش بوده است. او در مسافرت بوده و بعضی از منابع اصلاً همراهش نبوده است.
در ادامه می‌گوید: «و سماعه لها و روایتها عنی» و بعد او از من، این‌ها را استماع کرد و از من روایت کرد. «و وقوفِه علی جملتها» و او بر جمله‌ی این‌ها وقوف پیدا کرد.
«و هی مائتا کتاب و خمسه و اربعون کتابا» و این مجموعه‌ای که در اختیار من بود و آن‌ها را بر او خواندم و او بر آن‌ها وقوف پیدا کرد 245 کتاب بوده است که دقیقاً تعداد منابعی که در اختیارش بوده و از آن‌ها استفاده کرده را ذکر می‌کند.
«فأجَبتُهُ أدَامَ اللهُ تَوفِیقَهُ إِلَى ذَلِكَ لِأَنِّى وَجَدتُهُ أهلًا لَهُ وَ صَنَّفتُ لَهُ هَذَا الكِتَابَ بِحَذفِ الأسَانِیدِ لِئَلَّا تَكثُر طُرُقُهُ وَ إن كَثُرَت فَوَائِدُهُ وَ لَم أقصِد فِیهِ قَصد المُصَنِّفِینَ فِی إِیرَادِ جَمِیعِ مَا رَوَوهُ (6)» می‌گوید: من نمی‌خواستم مثل بقیه مصنفین، هر چه را که روایت کرده‌اند در اینجا بیاورم، « بَل قَصَدتُ إِلَی إیرَادِ مَا اُفتِی بِهِ» بلکه می‌خواستم فقط آن احادیثی را بیاورم که طبق آن فتوی می‌دهم که وضوح دارد در این که تمام احادیثی را که من اینجا آورده‌ام، طبق آن‌ها فتوا می‌دهم. «وَ أحکُمُ بِصِحَّتِهِ» پس تصریح می‌کند احادیثی را که اینجا آورده‌‌ام حکم به صحت آن می‌کنم. در باب «من لایحضره الفقیه» فرق ما با اهل سنت این است که خود اهل سنت هم می‌گویند آنچه که در صحاح آمده صحیح است ولی ما می‌گوییم، خودِ ابن بابویه معتقد است آنچه در «من لا یحضره الفقیه» آمده صحیح است اما علمای دیگر چنین اعتقادی را ندارند. «وَ أعتَقِدُ فِیهِ أنَّهُ حُجَّهُ فِیمَا بَینِی وَ بَینَ رَبِّی تَقَدَّسَ ذِكرُهُ وَ تَعَالَت قُدرَتُهُ وَ جَمیعُ مَا فِیهِ مُستَخرَجُ مِن كُتُبٍ مَشهُورَهٍ عَلَیهَا المُعَوَّلَ وَ إِلَیهَا المَرجِع» (7) این قسمت خیلی مهم است چون روی شهرت کتب تأکید دارد یعنی همان طریقه قدما. «علیه المعول» یعنی کتاب‌هایی که معمولاً روی آن‌ها تکیه می‌شود و البته رجوع به آن‌ها صورت می‌گیرد «مثل کتاب حریز بن عبد الله و ...».
بالاخره در آخر، بعد از این که می‌گوید طریق روایتم را در فلان کتاب توضیح داده‌ام، تصریح می‌کند که «توکلت و الیه انیب». بنابراین اگر چه مقدمه او خیلی کوتاه است ولی تا اندازه‌ای این مسأله را مطرح کرده که در این کتاب گزینش کرده است و کتاب را به عنوان رساله فتوایی نوشته و ضمانت کرده احادیثی که در اینجا می‌آید، صحیح و حجت است و طریقه گزینش او هم این بوده که از کتاب‌هایی استفاده کند که از کتب مشهوره بوده و مورد رجوع و تعویل امامیه بوده باشند بنابراین اساساً مبنای گزینش او، چنین مبنایی بوده است.

3. کتب شیخ طوسی

دو کتاب شیخ طوسی یعنی تهذیب و استبصار مانند کتاب من لا یحضره الفقیه، مجموعه‌ای از احادیث فقهی را در بردارند و حدیث غیر فقهی در آنها پیدا نمی‌شود. تهذیب زودتر از استبصار نوشته شده بنابراین بهتر است که اول مروری بر تهذیب داشته باشیم و به این نکته نیز توجه کنیم که استبصار تقریباً - اگر از موارد بسیار شاذ و نادر که در آن وجود دارد صرف نظر کنیم - تلخیصی از تهذیب است یعنی احادیث برگزیده‌ای از تهذیب به جز چند مورد شاذ و نادر در استبصار آمده است. حدیثی در استبصار پیدا نمی‌شود که در تهذیب نباشد بنابراین ما حق داریم که استبصار را به یک معنا، نوعِ گزینش و تلخیص یافته از کتاب تهذیب به حساب بیاوریم.

1-3. التهذیب

کتاب تهذیب از 3 لایه‌ی مشخصی تشکیل شده است. شیخ طوسی در مقدمه کتاب می‌گوید: «خیلی علاقه مند شدم کتابی بنویسم که محتوای تأویل اخبار مختلفه و احادیث متنافیه در آن باشد»، سپس توضیح می‌دهد که «وَ سَألَنِی أن أقصِدَ إِلَی رِسَالَهِ شَیخِنَا- أبِى عَبدِ اللهِ (8) أیَّدَهُ اللهُ تَعَالَى المَوسُومَهِ بِالمَقنِعَه لِأَنَّهَا شَافِیَهُ فِى مَعنَاهَا كَافِیَهُ فِى أكثَرِ مَا یُحتَاجُ إِلَیهِ مِن أحكَامِ الشَّرِیعَهِ وَ أَنَّهَا بَعِیدَهُ مِنَ الحَشوِ وَ أن أقصِدَ إِلَى أَوَّلِ بَابٍ یَتَعَلَّقُ بِالطَّهَارَهِ وَ... (9)»
در واقع شیخ طوسی همان طور که در مقدمه توضیح می‌دهد، در این کتاب مایل بوده که چنین کاری را انجام دهد. ضمناً عبارت قبل از آن، حکایت از حضور چند شخصیت در این میان دارد، از جمله به فردی به نام ابوالحسین‌ هارونی اشاره می‌کند.
ابوالحسین ‌هارونی یکی از معاصرین شیخ مفید است، در ابتدا شیعه اثنی عشری بوده که تغییر مذهب می‌دهد و زیدی می‌شود. شیخ طوسی در آغاز این کتاب به این نکته اشاره می‌کند که اساساً علت زیدی شدن ابوالحسین ‌هارونی این است که می‌بیند احادیث امامیه بسیار متشتط و متناقض هستند و همدیگر را نقض می‌کنند بنابراین احساس کرده که چنین مذهبی نمی‌تواند مذهب بر حقی باشد.
این مطلب را شیخ در اول کتاب می‌آورد و به عنوان یکی از انگیزه‌های خود ذکر می‌کند من هدفم این بوده که به نحوی کتابی بنویسم و در آن تبیین کنم که اختلافی در بین نیست.
بنابراین دو زمینه برای کار تهذیب از دیدگاه شیخ طوسی وجود دارد. اول این که مسأله تنافی و تعارض بین اخبار را حل کند و با کنار هم آوردن و توضیح آن‌ها، نشان دهد تعارض و تنافی‌ای وجود ندارد و در همین رابطه است که به ابوالحسین ‌هارونی اشاره می‌کند و می‌خواهد نشان بدهد اوج فاجعه چه اندازه‌ای است که عالمی مثل ابوالحسین ‌هارونی تغییر مذهب داده است.
او از طرف دیگر، کتاب المقنعه شیخ مفید را انتخاب می‌کند به عنوان این که چنین کارکردی را داشته باشد که بتواند متن قرار بگیرد و او در حاشیه‌ی این متن، شروع به تبیین احادیث امامیه کند. ضمناً از همان عبارت «ایده الله تعالی» که در آغاز متن آمده، کاملاً مشخص است این اتفاقات در زمانی می‌افتد که شیخ مفید هنوز زنده بوده است.

1-1-3. لایه‌های کتاب تهذیب

شیخ طوسی در سال 408 هـ وارد بغداد شده و می‌دانیم که شیخ مفید در سال 413 هـ از دنیا رفته است، بنابراین تألیف کتاب تهذیب در فاصله بین سال‌های 408 هـ تا 413 هـ اتفاق افتاده و این مقدمه در آن زمان نوشته شده است. لذا این کتاب یکی از قدیمی‌ترین و اولین نوشته‌هایی است که شیخ طوسی داشته است (10).
شیخ طوسی با این مبنا، کار خود را آغاز می‌کند. مدتی این مسیر را ادامه می‌دهد، تقریباً حدود 2 جلد از کتاب تهذیب را با همین شیوه ادامه می‌دهد، تا این که به این نتیجه می‌رسد این روش، روش مناسبی نیست و برای رسیدن به هدف اصلی که او دنبال می‌کرده، مبنا قرار دادنِ کتاب المقنعه و شرح بر آن روش مناسبی برای کار نیست. بنابراین این روند را متوقف می‌کند و ادامه کتاب یعنی حدود 8 جلد بعدی کتاب را به صورت مستقل می‌نویسد. از جلد سوم تا دهم، شرح بر المقنعه‌ی شیخ مفید نیست بلکه نوشته کاملاً مستقلی است. بنابراین این بخشی از تهذیب از لحاظ ساختاری، تفاوت قابل ملاحظه‌ای با بخش اولیه دارد.
این که چرا این اتفاق افتاده و شیخ طوسی این تغییر را انجام داده، یک بحث جالب و مهم است. خود شیخ طوسی بیان می‌کند که احساس کردم این روش، روش مناسبی نیست و آن را تغییر دادم ولی خیلی روشن بیان نمی‌کند که علت این مسأله چیست. شواهد گوناگونی نشان می‌دهد که این اتفاق بعد از سال 413 هـ یعنی پس از وفات شیخ مفید افتاده است. شیخ طوسی وابستگی کتاب را به شیخ مفید که دیگر زنده نبوده قطع کرده و کتاب را ادامه می‌دهد تا این که به کتاب الدیات می‌رسد و بحث کتاب تمام می‌شود. اما مجدداً اتفاق دیگری می‌افتد که شیخ طوسی بعد از پایان بردن کتاب، به این نتیجه می‌رسد که بخش دیگری از احادیث وجود دارد که باید ذکر شود و در کتاب نیامده است. به این ترتیب به این کتاب که، ده جزء بوده به اجزاء مختلفش یک بخش متمم اضافه می‌کند که آن را به عنوان لایه سوم یعنی زیادات می‌شناسیم. پس احادیثی که در متن کتاب نیامده بوده، در بخش زیادات به عنوان مستدرک ذکر می‌شود. اگر به فهرست کتاب تهذیب مراجعه کنید خواهید دید که مثلاً می‌نویسد کتاب الصوم و بعد شروع می‌کند ریز مباحث کتاب الصوم مثل مبطلات صوم، واجبات صوم و... را می‌آورد و وقتی که کل جلد تمام شد، دوباره کتاب الصوم را ذکر می‌کند و باز همان ابواب دوباره تکرار می‌شود یعنی کاملاً مشخص است که شبیه یک مستدرک عمل شده است به عبارتی، در هر بابی احادیثی که در قسمت اصلی کتاب نیامده‌اند، در قسمت زیادات به عنوان تکمله اضافه شده‌اند.
مستدرک کتاب، توسط خود شیخ طوسی نوشته شده است. بنابراین کار شیخ طوسی، یک فرایند طولانی بوده است که در سه مرحله روی این کتاب کار کرده و نحوه عملکرد او تغییر یافته است.
آخرین مرحله (مرحله چهارم) نوشته شدن استبصار است چون شیخ طوسی استبصار را بر اساس تهذیب نوشته است. بنابراین شناخت مراحل مختلف شخصیت طوسی و این که در طول یک تاریخ حدوداً 52 ساله - از زمان ورود شیخ طوسی به بغداد تا زمان وفات ایشان 52 سال بوده است - چه اتفاقاتی برای او افتاده و چه اندازه افکارش دچار تحول شده، اهمیت زیادی در شناخت دو کتاب تهذیب و استبصار دارد. دوره‌های زندگی شیخ طوسی را می‌توان به چند دوره مشخص تقسیم کرد؛ از تولد (حدود 390 هـ) تا 408 هـ که نمی‌دانیم شیخ طوسی در کجاست و احتمالاً در طوس بوده است.
از 408 تا 413 تَتَلمُذ نزد شیخ مفید.
از 413 تا 436 دوره همکاری و رقابت با سید مرتضی.
از 436 تا 460 دوره ریاست شیخ طوسی.

2-1-3. روش شیخ طوسی در تهذیب و استبصار

درک این که در کتاب تهذیب چه اتفاقی افتاده و شیخ طوسی چه هدفی را در این کتاب دنبال می‌کرده، مستلزم این است که به صورت عمیق‌تر با اندیشه‌های کلامی و فقهی شیخ طوسی آشنایی داشته باشیم و نگران این هستم که اگر بخواهم وارد این حوزه شوم، عملاً تاریخ حدیث تبدیل به تاریخ فقه می‌شود. اما به اجبار یک بحث خیلی فشرده و کوتاه را در این زمینه انجام می‌دهیم:
نظریه‌ای بین برخی از گروه‌های فقها مطرح و پذیرفته شده که معروف به نظریه «بیان» است. قبل از شیخ طوسی، محمد بن ادریس شافعی (د 204 هـ) امام شافعیه و یکی از شاخص‌ترین افراد در حوزه‌ی فقه اهل سنت این نظریه را مطرح کرد.
از ویژگی‌های شیخ طوسی در فقه این است که برخلاف استادش شیخ مفید و برخلاف همکار و دوستش سید مرتضی، دیدگاهش در مورد فقه، نظریه «بیان» بوده است نه مانند آنچه که در فقه پیشینیان دیده می‌شود (11).
خیلی کوتاه بعضی از نتایج نظریه بیان را می‌گویم و تعریف خیلی اجمالی از این نظریه ارائه می‌دهم. نظریه بیان بر این مبنا استوار است که شارع مقدس نه تنها احکام شریعت را وضع و جعل کرده بلکه احکام شریعت را بیان هم کرده است، این که شارع مقدس احکام شریعت را به چه وسیله‌ای و به چه طریق بیان کند اهمیت ندارد. این نکته خیلی مهمی است، یعنی شارع آن طور که صلاح بداند بیان می‌کند. آنچه که اهمیت دارد آن است که او بیان کرده است.
یکی از مسائلی که در حاشیه‌ی نظریه بیان مطرح است این است که فقها پیش‌تر - یعنی زمانی که نظریه بیان مطرح نشده بود - معمولاً بین آنچه که در قرآن ذکر شده و آنچه که در حدیث ذکر شده و آنچه که از طریق رأی، قیاس و اصول عملیه و ... بدست می‌آید فرق می‌گذاشتند و معتقد بودند، همه این‌ها در یک قوه و زور نیستند. نظریه بیان می‌گوید که همه این منابع برای این که حکم را بدست بیاوری برابرند، بنابراین خود این مسأله اهمیت ندارد که چه بخشی از حکم در قرآن و چه بخشی از حکم در سنت ذکر شده باشد. این گام در نظریه بیان، گام بزرگی است.
گام بعدی در مبانی نظریه بیان این است که گاهی اوقات ممکن است اقوالی گفته شوند که به ظاهر با همدیگر تفاوت دارند اما در واقع می‌خواهند با هم حرف دیگری را بزنند. به عنوان مثال کسی نزد امام می‌رود و سؤال می‌کند تسبیحات اربعه چند بار است؟ امام می‌فرمایند سه بار است. فرد دومی خدمت همان امام یا امام دیگری می‌رود و سؤال می‌کند تسبیحات اربعه چند بار است؟ و امام می‌فرمایند یک بار است.
برخوردی که پیش از شیخ طوسی با این روایات صورت می‌گرفت این بود که یکی از این دو حدیث درست است حتی اخباری‌ها مثل کلینی که می‌گفتند: یکی از این دو حدیث درست است، لا علی التعیین و شما مخیر هستید به هر کدام عمل کنید. اما ابن بابویه اینگونه نیست، بلکه انتخاب می‌کند و می‌گوید این حدیث را می‌گیریم «تأخذ به» و حدیث دیگر را ترک می‌کنیم «نترکه». خودش هم در مقدمه می‌گوید: فقط احادیثی را آورده‌ام که آن‌ها را حجت می‌دانم بنابراین ممکن است، آن حدیثی را که می‌گوید تسبیحات اربعه سه بار است اخذ کند و آن حدیثی که می‌گوید یک بار است، کنار بگذارد. اما شیخ طوسی این طور عمل نمی‌کند. شیخ طوسی می‌گوید این طور نیست. این دو حدیث قرار است با هم چیزی را به ما بگویند. بنابراین ما این دو حدیث را کنار یگدیگر می‌گذاریم و از آن حرف سومی را استخراج می‌کنیم و آن این که اگر حدیثی راجع به اقل و اکثری صحبت می‌کند، معنایش این است که حدیثی که بر اقل دلالت می‌کند در مقام بیان اقل واجب است و حدیثی که بر اکثر دلالت می‌کند، آن اکثر مستحب است.
بنابراین شیخ طوسی نمی‌گوید آن حدیثی را که می‌گوید یک بار است بر می‌گزینم و فتوا می‌دهم که اذکار تسبیحات اربعه یک بار باید گفته شود یا حدیثی را که می‌گوید سه بار است بر می‌گزینم و می‌گویم که باید سه بار گفته شود، من اصلاً بین این دو حدیث انتخاب نمی‌کنم بلکه هر دو حدیث را مبنای عمل قرار می‌دهم. در واقع من جمع جبری آن‌ها را در نظر می‌گیرم که نتیجه آن، این خواهد شد که این دو حدیث با هم می‌گویند که یک بار گفتن تسبیحات اربعه واجب است و سه بار گفتن آن مستحب است، در حالی که چنین حرفی در هیچ کدام از دو حدیث زده نشده و این حرف سومی است که از جمع این دو حدیث به دست آورده‌ایم.
گاهی اوقات حتی ممکن است امر و نهی‌ای در کار باشد، مثلاً فرض کنید که در جایی گفته شده خوردن گوشت الاغ حلال است، و بار دیگر از امام می‌پرسند: خوردن گوشت الاغ چگونه است؟ می‌فرمایند نخورید «لاتأکل». بالأخره چه کار کنیم؟ روش پیشینیان این بود که یکی از این دو حدیث را به دلایلی مثل اعتبار سندی یا هر چیز دیگر ترجیح می‌دادند و حدیث دیگر را کنار می‌گذاشتند ولی روش شیخ طوسی این نیست. روش او این است که هر دوی این احادیث درست است و جمع جبری آن این است که آن حدیثی که می‌گوید: لا بأس به و حلال است، حمل بر حلّیت می‌کنیم یعنی رفع حرمت می‌کند و حدیثی که می‌گوید: لا تأکله، حمل به کراهت می‌کنیم. بنابراین از مجموع این دو حدیث نتیجه می‌گیریم که گوشت الاغ مکروه است. این نکته که گوشت الاغ مکروه است در هیج یک از آن دو روایت نیامده است بنابراین با مدل جدیدی از برخورد مواجه هستیم.
علت این که شیخ طوسی از چنین روشی استفاده کرد در پاسخ امثال همان ابوالحسین‌ هارونی است که معتقدند در روایات امامیه تضاد و تعارض زیادی وجود دارد. شیخ طوسی با این نظریه می‌خواهد ثابت کند که این روایات تضاد و تعارضی ندارند، بلکه این روایات مکمل یکدیگر هستند و صرفاً، در کنار هم قرار گرفتن این‌ها است که می‌توانند ما را به معنای اصلی برسانند. بنابراین لازم است در اینجا یک نفر بیاید و این احادیث متعارض را کنار هم جمع کند و بعد مواردی را که به نظر می‌رسد با هم ناسازگاری دارند، توضیح دهد و توجیه کند و نشان دهد که این‌ها واقعاً با هم ناسازگار نیستند و برایند این دو روایت چیز دیگری است.
این دقیقاً کاری است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب انجام داده است. ضمناً تهذیب شباهتی به دو کتاب قبلی مثل کافی ندارد، چون کافی در اغلب موارد گزینش گرانه عمل کرده و در آن موارد اندک که دو روایت متعارض را آورده است، از این بابت بوده که نمی‌توانسته بین آن‌ها ترجیح قائل شود پس دو روایت متعارض را برای این آورده که افراد، موقع عمل کردن به آن‌ها، به تخییر عمل کنند. ولی در اغلب موارد که امکان ترجیح وجود داشته، ترجیح را انجام داده و روایات مرجوح را حذف کرده است.
از نظر شیخ طوسی این کار، فاجعه است و درست مثل این است که انسان نصف حرف را زده باشد و نصف دیگر آن را حذف کرده باشد مثلاً «لا تقربوا الصلاه» را گفته باشد و «انتم سکری» را نگفته باشد. ابن بابویه در من لایحضره الفقیه این روش گزینش گرانه را به طور کامل اعمال کرده است. تقریباً در سراسر کتاب من لا یحضره الفقیه با حدیث متعارض مواجه نمی‌شوید. بنابراین اصلاً چنین چیزی نمی‌تواند منظور شیخ طوسی را برآورده کند. او در جهت پاسخ به امثال ابوالحسین‌ هارونی، به دنبال توجیه مسأله نبود و نمی‌خواست بگوید روایات شیعه با هم تعارض ندارند چون نمی‌توانست به صورت گزینش گرانه، نصف روایات را کنار بگذارد تا احادیث بدون تعارض بیاورد. علت آن این است که امثال ابوالحسین‌ هارونی نفهم نبودند. آن‌ها کتب حدیث امامیه را دیده بودند و می‌دانستند که در میان این احادیث، احادیث متعارض بسیار است. بنابراین شیخ طوسی تصمیم می‌گیرد کتابی بنویسند که دقیقاً در آن احادیث متعارض آمده باشد و سعی می‌کند توضیحی ارائه دهد که احادیث متعارض، به واقع با هم تضاد و تعارضی ندارند و تعارضشان، تعارض بدوی و ظاهری است. آنچه که در واقعِ امر وجود دارد، تعامل است و این که چگونه وقتی این احادیث کنار هم قرار می‌گیرند، می‌توانند حرف سومی را بزنند یعنی حرفی که به تنهایی از هیچ یک از آن‌ها برنمی‌آید. بنابراین اشتباه بزرگی خواهد بود اگر کسی از بین دو حدیث متعارض، یکی از آن‌ها را حذف و دیگری را انتخاب کند و چنین کسی نتوانسته به کُنه مسأله دست پیدا کند لذا دچار اشتباه شده است. این مطلب، فلسفه‌ی وجودی کتاب تهذیب شیخ طوسی است.
آنچه اهمیت بسیاری دارد، این است که شیخ طوسی در سن جوانی متوجه این مسأله شد. این تئوری زمانی در ذهن شیخ طوسی شکل گرفت که 20 سال هم نداشت یا تازه وارد 20 سالگی شده بود. او کار خود را زمانی روی تهذیب شروع می‌کند که استادش شیخ مفید هنوز حی و حاضر بوده است و این نشان می‌دهد او از جرأت و جسارت زیادی برخوردار بوده است. به هر حال کار را شروع می‌کند.

3-1-3. تفاوت لایه اول و دوم کتاب تهذیب

با در نظر گرفتن دو ویژگی، می‌توان دریافت چرا شیخ طوسی، المقنعه‌ی شیخ مفید را برای شرح انتخاب کرده است.
اولین نکته این است که کتاب المقنعه شیخ مفید مانند المُقنع ابن بابویه تلاش می‌کند، متن احادیث را مورد استفاده قرار دهد. شیخ صدوق به عنوان رئیس مکتب اخباریه، مشهورترین شخصیت مکتب اصحاب حدیث و شیخ مفید به عنوان بنیان گذار مکتب اهل کلام بوده است. بین این دو نفر، درگیری‌های زیادی وجود داشته است مثلاً شیخ مفید ردّیه‌ای بر اعتقادات ابن بابویه دارد به نام «تصحیح الاعتقاد». در چنین شرایطی شیخ مفید زمانی که کتاب فقهی خود را با نام المقنعه می‌نویسد و مانند المقنع شیخ صدوق تلاش می‌کند متن احادیث را مورد استفاده قرار دهد. در بین اصحاب حدیث کاملاً مرسوم بود که سلسله سندهای احادیث را از ابتدای حدیث برمی‌داشتند و آن‌ها را کنار هم قرار می‌دادند و یک دوره فقه را تشکیل می‌دادند. کتاب المقنع و الهدایه شیخ صدوق چنین کتاب‌هایی هستند.
المقنعه شیخ مفید هم با وجود این که از ایشان انتظار داریم به عنوان یک متکلم چنین مسیری را در پیش نگیرد اما واقعیت این است که به دلایلی با همین سیستم فراهم شد (12) و کتابی است که بر پایه متن احادیث شکل گرفته است. بنابراین از نظر شیخ طوسی، این متن می‌توانست برای شرح مناسب باشد چون اولاً شیخ طوسی می‌توانست احادیثی را که شیخ مفید انتخاب کرده و متن آن‌ها را در المقنعه آورده است، با سلسله سند آن، به طور کامل در کتاب تهذیب ارائه کند و ثانیاً احادیث مخالف آن را نیز که شیخ مفید آن‌ها را انتخاب نکرده بود بیاورد.
تصور کنید ذیل هر مبحثی یک حدیث الف، و یک حدیث با وجود دارد. حدیث الف، حدیثی است که شیخ مفید آن را انتخاب کرده و حدیث ب، حدیثی است که مخالف دیدگاه شیخ مفید است. البته این که می‌گویم یک حدیث الف و یک حدیث ب، الزاماً یک نیست. ممکن است در تأیید مطلبی احادیث مختلفی وجود داشته باشد. روش شیخ طوسی این است که در تفسیر عبارت شیخ مفید، احادیثی را که مدافع دیدگاه شیخ مفید است می‌آورد و بعد احادیثی را می‌آورد که مخالف دیدگاه شیخ مفید است و در پایان یک نوع جمع انجام می‌دهد و نتیجه گیری می‌کند.
اگر اندکی تأمل کنیم، درمی‌یابیم که این کار در واقع ردّ بر شیخ مفید است یعنی در تک تک موارد می‌خواهد بگوید که شیخ مفید اساساً چون گزینشی عمل کرده، خطا کرده و نباید بر پایه گزینش عمل می‌کرده است بلکه باید بر پایه جمع عمل می‌کرد. به این ترتیب این کتاب عملاً به یک ردّیه بر شیخ مفید تبدیل می‌شود، بیش از این که شرحی بر المقنعه‌ی شیخ مفید باشد.
ویژگی دیگری که در آغاز کار، شیخ طوسی را متقاعد کرده بود کتاب شیخ مفید را مبنای کار خود قرار دهد، اهمیت و ریاست شیخ مفید بود. در آن زمان شیخ مفید، اول فقیه بغداد بلکه جهان تشیع بود.
به این ترتیب، اگر شیخ طوسی برای تدوین نظرات خود که در آن زمان طلبه جوانی بیش نبوده، چنین کتاب معتبری را برای شرح، مبنای کار قرار می‌دهد، عملاً می‌خواسته شرایط بهتری را ایجاد کند تا حرف‌های خود را بقبولاند. اما پس از وفات شیخ مفید در سال 413 هـ، کتاب شیخ مفید جایگاه خود را از دست می‌دهد چون ریاست امامیه‌ی بغداد به دست سید مرتضی می‌افتد و ایشان برای خودش صاحبنظر بوده است یعنی مروج افکار شیخ مفید نیست و از آن زمان دیگر شیخ مفید، شخصیت محوری به حساب نمی‌آمده است.
مجموع این دو ویژگی یعنی این که از طرفی شیخ مفید دیگر نمی‌تواند سنگر مناسبی باشد تا فردی بخواهد مطالب خود را بیان کند و از طرف دیگر، این روشِ نوشتن هم عملاً تبدیل به ردّیه بر شیخ مفید می‌شود باعث می‌شود شیخ طوسی روش خود را تغییر دهد و تصمیم می‌گیرد به جای این که المقنعه را شرح کند، بقیه کار را به صورت مستقل انجام دهد، بدون این که خود را در قیدِ کتاب المقنعه بداند. با این توضیحات می‌توان فهمید که لایه اول و دوم - یعنی لایه‌ای که تهذیب، شرح المقنعه است و لایه‌ای که بخش مستقل کتاب را تشکیل می‌دهد - چقدر با یکدیگر تفاوت دارند.
اما مسأله‌ی زیادات و لایه‌ی سوم واقعاً به یک دوره متأخرتری برمی‌گردد. احیاناً شیخ طوسی به منابع بیشتری دست پیدا کرده است و از آنجایی که هدف او این بوده که این تنوع را تا حد ممکن بیشتر نشان دهد، احادیث جدیدی را که یافت شده‌اند و ممکن بوده به فهم احادیث قبلی کمک کنند و آن‌ها را تکمیل کنند آورده است، مگر نه این است که احادیث متعارض، مکمل هم هستند.
به عبارت دیگر قبلاً احادیثی را در بابی دیده بودیم و الان با احادیث جدیدی برخورد می‌کنیم که قبلاً ندیدیم، امکان دارد که احادیث جدید، مکمل احادیث قبلی باشند و بتوانیم از آن‌ها به برایند بهتری دست پیدا بکنیم بنابراین تکثیر احادیث تهذیب، همیشه برای شیخ طوسی موضوعیت داشته که تا آنجایی که ممکن است، تهذیب جامعیت بیشتری داشته باشد و احادیث بیشتری را در برگیرد. بنابراین بخش زیادات تهذیب گامی است در جهت افزایش این دامنه تا بتواند جامیعت بیشتری داشته باشد.
همان طور که ملاحظه می‌فرمایید و با توضیحاتی که در مورد سه لایه داده شد، این کتاب، حاصل یک فرایند تاریخی نسبتاً زمان بر بوده است احتمالاً نگارش این کتاب، پانزده یا شانزده سال طول کشیده است و شیخ طوسی در طول این مدت چه از نظر دیدگاه‌ها و چه از نظر منابعی که در اختیار داشته، دچار سه برهه تحولی می‌شود.

4-1-3. هدف از نگارش استبصار

اما پس از به پایان رسیدن کتاب تهذیب - یعنی تهذیب کنونی - شیخ طوسی احساس می‌کند که هنوز به هدفی که در آغاز کتاب بیان کرده، نرسیده است. هدف او این بود که کتاب جمع و جور و مناسبی تألیف کند که در آن اختلافات بین اخبار به خوبی نشان داده شده باشد. تهذیب به دو دلیل نمی‌توانست این خواسته را برآورده کند:
دلیل اول گستردگی آن است. این کتاب 10 جلد است و خیلی از احادیثی که در آن آمده، مکرر است و یک مضمون را از چند طریق مختلف نقل کرده است، در حالی که در دیدگاه شیخ طوسی، تکرار طرق خیلی موضوعیت ندارد بلکه تنوع مضامین برای او موضوعیت دارد. مثلاً اگر حدیثی که یک مضمون را بیان می‌کند مثل این که تسبیحات اربعه سه بار است، از پنجاه طریق مختلف نقل کنیم، چیزی را عوض نمی‌کند. چون شیخ طوسی در تهذیب گام اول را برمی داشت و سعی می‌کرد آنچه که بود را جمع کند، با پدیده‌ی تنوع طرق مواجه هستیم و یک مضمون واحد از طرق متنوعی نقل می‌شود. لذا شیخ طوسی تصمیم می‌گیرد با نوشتن یک اثر کوچک، طرق متنوع را کاهش دهد تا بتوان به نحو نظام مندی با مسأله‌ی تعارض اخبار مواجه شد و در مورد آن صحبت کرد.
ایراد دیگر کتاب، مسأله ناهماهنگی کتاب و جدا بودن بدنه‌ی اصلی از زیادات بود. این مسأله یکی از ویژگی‌هایی بود که شیخ طوسی را متقاعد کرد که با طی این مراحل، چه بهتر که همه این‌ها را جمع کنم و از مجموع آن یک کتاب در بیاورم. به این ترتیب کتاب استبصار نوشته می‌شود که هیچ کدام از آن دو عیب را ندارد. از نظر گستردگی، استبصار جمع و جورتر است و 10 جلد تهذیب در این کتاب به 4 جلد تبدیل شده و از نظر دیگر مشکل چند لایه بودن را ندارد چون یک پارچه و تک لایه است. البته نباید تصور کنیم کتاب تهذیب، واقعاً کتاب معیوبی بوده و با آمدن کتاب استبصار آن عیب‌ها برطرف شده است! تهذیب، برای رسیدن به هدفی که شیخ طوسی در مقدمه دنبال می‌کرد، وضعیت بهینه‌ای نداشت اما با آن پانزده یا شانزده سال زمانی که شیخ طوسی گذاشته است، تهذیب به عنوان کامل‌ترین مجموعه‌ی روایات فقهی امامیه، یک اثر بی نظیر در جهان تشیع است که حتی کافی هم در حد آن نیست. این کتاب از نظر جامعیت و در برداشتن طرق مختلف روایت، هنوز یک کتاب بی نظیر و پر اهمیت است و از این نظر کاملاً نادر و بدون رقیب است.
در عین حال کتاب استبصار از نظر مباحث مربوط به «اختلاف الحدیث» و «تعارض اخبار» کتاب فوق العاده‌ای است.
کتاب استبصار با این هدف خاص نوشته شده که این هدف در عنوان کتاب هم انعکاس پیدا کرده است. شیخ طوسی نام این کتاب را «الاستبصار فی ما اختلف فیه من الاخبار» گذاشته است و دقیقاً از عنوان کتاب مشخص است که شیخ طوسی در این کتاب کاملاً روی مسأله «اختلاف الحدیث» متمرکز شده و آن را در باب «اختلاف الحدیث» نوشته است.
یکی از ویژگی‌هایی که در استبصار وجود دارد و آن را از تهذیب متمایز می‌کند، این است که، دربردارنده همه ابواب فقه نیست، در حالی که تهذیب دربردارنده همه ابواب فقه است. ما نباید خیلی افراطی شویم که فکر کنیم در تمام مسائل فقهی شیعه، دو نوع روایت ضد و نقیض وارد شده است چون به هر حال در خیلی از مسائل فقه شیعه اختلاف الحدیث دیده نمی‌شود و فقط یک حرف زده شده است. این اختلاف‌ها در تهذیب آمده‌اند ولی شیخ دیگر آن‌ها را در استبصار نیاورده است، دقیقاً به دلیل این که در برخی از ابواب فقهی، اساساً تعارض اخبار دیده نمی‌شود بلکه اخبار هم سو و هم جهت هستند. بنابراین به خوبی می‌توان نتیجه گرفت که با دو کتاب متفاوت مواجه هستیم که کارایی‌های کاملاً متفاوتی دارند.
این دو کتاب از نظر ساختاری با یکدیگر تفاوت دارند در حالی که از نظر متن روایات، بین این دو کتاب رابطه عموم و خصوص مطلق وجود دارد ولی هیچ یک ما را از دیگری بی نیاز نمی‌کند.

4. رابطه شیخ طوسی با سید مرتضی

آنچه مشهور است این است که شیخ طوسی، شاگرد شیخ مفید بود و بعد از وفات شیخ مفید، در درس سید مرتضی حاضر می‌شد و تا وفات او نیز حاضر بود و از آن به بعد خود مجلس درس تشکیل داد. البته من با نظر مشهور مخالف هستم. چون شواهد زیادی دارم که نشان می‌دهد شیخ طوسی شاگرد سید مرتضی نبوده بلکه با سید مرتضی همکاری داشته است به این معنا که سید مرتضی رئیس امامیه بغداد بوده و این دو با هم دوست بودند. می‌دانیم شیخ طوسی انسان ریاست طلبی نبوده که بخواهد با سید مرتضی درگیری داشته باشد، بنابراین خیلی طبیعی بوده که شیخ طوسی کاملاً از سید مرتضی حمایت کند. در آن دوره شیعیان در بغداد در موضع ضعف بودند و دائماً از طرف اکثریت اهل سنت تحت فشار قرار می‌گرفتند و به هیچ وجه مصلحت نبوده که برخی از اختلاف دیدگاه‌های داخلی شیعه بخواهد انعکاس بیرونی داشته باشد. به همین دلیل شیخ طوسی گاهی در کلاس‌های درس سید مرتضی شرکت می‌کرده، به عنوان این که حتی من حاضرم شاگردی شما را بکنم، اما شیخ طوسی حتی در زمان حیات شیخ مفید، خود، صاحب فکر و اندیشه بوده و نوشتن برخی از کتاب‌ها مثل تهذیب و الفهرست و یکی دو مورد از آثار کلامی‌اش در زمان حیات شیخ مفید، بر این مطلب دلالت دارد.
شیخ طوسی از نظر فکری شروع به فاصله گرفتن از متکلمان کرد، در حالی که سید مرتضی از طرف دیگر حرکت می‌کرد. سید مرتضی نه تنها مانند شیخ مفید بر مواضع مکتب متکلمان اصرار داشته بلکه در این مسأله از شیخ مفید مصرتر بوده است. بنابراین فاصله‌ی شیخ طوسی از سید مرتضی به مراتب بیش از فاصله‌اش از شیخ مفید است. به نظرم شاگردی شیخ طوسی نزد سید مرتضی معنایی ندارد. اما می‌توانیم نام آن را همکاری و رقابت نزدیک بگذاریم.
برخی از آثاری که شیخ طوسی نوشته، کاملاً از مقوله رقابت است. به عنوان نمونه با وجود این که سن شیخ طوسی کمتر از سید مرتضی بوده، اما با دلایلی ثابت کرده‌ام که کتاب عده الاصول شیخ طوسی اندکی قبل از الذریعه سید مرتضی در اصول فقه نوشته شده است یعنی اولین کتاب مفصل در اصول فقه شیعه را شیخ طوسی نوشته و سید مرتضی کمی بعد از او اثر خود را نوشته است. صرف این که سید مرتضی در سال 436 هـ و شیخ طوسی در سال 460 هـ وفات کرده، نباید این سوء تفاهم را بوجود بیاورد که همه‌ی کارهای شیخ طوسی بعد از سید مرتضی بوده است. به همین دلیل، تعبیر همکاری و رقابت را به کار می‌برم نه شاگردی را چون شاگرد سید مرتضی اولین کتاب اصولی را قبل از استادش نمی‌نویسد.
شواهدی در کتاب الذریعه‌ی سید مرتضی دیده می‌شود که نشان می‌دهد او کتاب عده الاصول شیخ طوسی را دیده و در مواردی بدون این که اسم ببرد به آن ایراد گرفته و اعتراض می‌کند. پس این رابطه، رابطه بین شاگرد با استاد نیست بلکه این رابطه‌ی دو نفر است که با هم رقابت دارند. هر دو شاگرد شیخ مفید بودند با این تفاوت که شیخ طوسی نسبت به سید مرتضی کم سال‌تر است و این که شیخ طوسی انسان وارسته‌ای است و اهل درگیری و جنجال با سید مرتضی نیست.

5. نویسندگان کتب اربعه؛ جزء اصحاب رأی یا حدیث؟

در حدیث اهل سنت یک تقسیم بندی در مورد اصحاب علی (علیه السلام) و اصحاب ابن مسعود انجام دادیم، تا به اصحاب حدیث رسیدیم.
در شیعه، یک تقسیم بندی سه گانه‌ای داریم نه تقسیم بندی دوگانه. یعنی نمی‌توانیم فقهای شیعه را به اصحاب رأی و اصحاب حدیث تقسیم کنیم. نمودار زیر می‌تواند این تقسیم بندی سه گانه را نشان می‌دهد:

البته اصحاب رأی در شیعه محدود و بر عکس اصحاب کلام خیلی زیاد هستند.
اصحاب کلام در اهل سنت مغلوب بودند و قدرت رقابت با اصحاب حدیث و اصحاب رأی را نداشتند و جمعیت کمی را تشکیل می‌دادند. در شیعه هم هر سه گروه وجود دارند ولی گروه اصحاب رأی محدودند. در واقع تعارض اصلی بین اصحاب کلام و اصحاب حدیث است.
اصحاب کلام اصولاً کار مهمی در زمینه حدیث انجام نداده‌اند، علت آن هم این است که معمولاً قائل به عدم حجیت خبر واحد بوده‌اند و از کسی که خبر واحد را حجت نمی‌داند نباید انتظار داشت کتابی در زمینه حدیث بنویسد. اصحاب رأی هم تعدادشان خیلی کم بوده و آن‌ها هم در زمینه حدیث کار مهمی انجام نداده‌اند. به این ترتیب ممکن است در بادی امر مجبور باشیم بپذیریم مهمترین کارها را در زمینه گردآوری حدیث، اصحاب حدیث انجام داده‌اند، چنان که انتظار هم همین است اما از تلاقی بین دو گروه اصحاب حدیث و اصحاب کلام در شیعه، گروه سومی به وجود آمد که شاخص آن شیخ طوسی است که در زمینه حدیث گام‌های مهمی برداشتند. به این گروه جدید نمی‌توان گفت اصحاب حدیث، بنابراین باید بگوییم که آثار مهم حدیثی شیعه، محصول مشترک دو گروه اصحاب کلام و اصحاب حدیث است. البته اصحاب کلام و اصحاب رأی هم کار حدیثی کرده‌اند ولی کارهای آن‌ها خیلی کم و محدود است. بیشترین کارهای حدیثی مربوط به اصحاب حدیث و مکتب شیخ طوسی است. مکتب شیخ طوسی هم، فقط یک نفر نیست بلکه یک مکتب است یعنی یک جریان است و افراد زیادی بعد از شیخ طوسی در این مسیر گام برداشته و حرکت کرده‌اند.
بنابراین از کتب اربعه شیعه، 2 کتاب «من لا یحضره الفقیه و کافی» از دست‌آوردهای اصحاب حدیث است و «تهذیب و استبصار» از دست‌آوردهای شیخ طوسی است که نمی‌توان او را جرء اصحاب حدیث محسوب کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج1، ص3.
2. اصطلاح «المشیخه» یعنی سلسله اسناد به شیوخ.
3. originality.
4. شهری در ماوراء النهر در نزدیکی تاشکند کنونی که الان این شهر وجود ندارد.
5. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج1، ص2.
6. همان، ج1، صص2-3.
7. همان، ص3.
8. یعنی شیخ مفید.
9. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج1، ص3.
10. گزارش‌های تاریخی در مورد اینکه شیخ طوسی قبل از ورود به بغداد در کجا سکونت داشته به وضوح چیزی نیاورده‌اند اما از مجموع شواهد و قرائن می‌توان استنباط کرد که در خراسان و در طوس اقامت داشته یعنی جایی که موطن پدرش است. این نظر بر اساس قرائن است و در منابع چیزی در این خصوص نیامده است.
11. نظریه بیان در اهل سنت مطرح شده و شافعی در کتاب الرساله خود این نظریه را مطرح کرده است و تقریباً حدود پنجاه - شصت صفحه‌ی اول کتاب الرساله شافعی دقیقاً به نظریه «بیان» اختصاص دارد، اما این که بگوییم شیخ طوسی از این نظریه الگوبرداری کرده ممکن است یک نوع وَهنی به وجود بیاورد. در واقع شیخ طوسی از نظریه بیان شافعی استفاده کرده و ضمناً می‌دانیم که شیخ طوسی نسبت به افکار شافعی آشنا بوده و کتاب شافعی را زیاد مطالعه می‌کرده و به دقایقی که در کتب شافعی وجود داشته آشنا بوده است. اصلاً طوس منطقه‌ای شافعی نشین بوده و برای همین خیلی عجیب نیست که شیخ طوسی با افکار شافعی‌ها آشنا بوده باشد. به هر حال در خود اخبار ائمه (علیه السلام) هم، اقوالی وجود داشت که می‌توانست برای پروراندن این نظریه به شیخ طوسی کمک کند. بنابراین نمی‌توان به کلی فرض را بر این گرفت که این روشِ شیخ طوسی، هیچ ریشه‌ای در تعالیم اهل بیت (علیه السلام) ندارد و فقط از شافعی گرفته شده است.
می‌توان گفت شیخ طوسی با استفاده از نظریه بیان در آثار شافعی، اخبار اهل بیت (علیه السلام) را مورد بازخوانی قرارداد و برداشتی از اخبار اهل بیت (علیه السلام) داشت که با برداشت عالمان پیشین - چه اصحاب حدیث مانند ابن بابویه و چه متکلمان مانند شیخ مفید - متفاوت بود. این تعبیر به نظر دقیق‌تر است تا تعبیر الگوبرداری که ممکن است سوء تفاهمی را بوجود آورد که گویی شیخ طوسی با ائمه (علیه السلام) کاری نداشته و فقط روش شافعی را گرفته و آن را در فقه شیعه مورد استفاده قرار داده است.
البته نظریه بیان، نظر غالب بر فقه شیعه است و حتی در قرن‌های بعد یعنی در مکتب حله هم ادامه این تفکر را می‌بینیم.
12. البته نمی‌توانیم به تفصیل آن بپردازیم چرا که به تاریخ فقه مربوط می‌شود نه تاریخ حدیث.

منبع مقاله :
پاکتچی، احمد؛ (1390)، تاریخ حدیث، تهران: انجمن علمی دانشجویی الهیات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، چاپ سوم.